فرهنگ امروز/ یوسف نراقی:
جامعهی علوم اجتماعی، دکتر طبیبیان را بهعنوان یک اقتصاددان میشناختند، اما پیدایش کتاب «روش علمی» پشت ویترینهای کتابفروشیها در سال ۱۳۹۳ نشان داد که ایشان در زمینهی دیگری نیز فعالیت دارد.
این کتاب با یک پیشگفتار مختصر و ۸ فصل و هر فصل با فهرست منابع خود، در ۲۶۳ صفحه از سوی انتشارات دنیای اقتصاد تنظیم و تدوین یافته است. همانطور که خود نویسنده در تیتر فرعی اشاره میکند، کتاب با بررسی عصر روشنگری شروع میشود و بالاخره با «ملاحظاتی دربارهی محدودیتهای خردورزی» به پایان میرسد.
در فصل اول، نویسنده نگاه اجمالی دارد به فرایند روشنگری که با نظرات نوین فرانسیس بیکن در کتاب «پیشرفت دانش» (۱۶۰۵) شروع میشود. نویسنده از ویل دورانت نقل میکند که بیکن « ... اولین کسی بود که آغاز عصر خرد را اعلام کرد» (ص ۱۵)؛ «عصری که در تاریخ تحول تمدن بشر بهعنوان عصر روشنگری و روی آوردن به روشهای عقلی ثبت شده است ... این عصر، دوران دوری جستن از خرافات و اوهام بود» (ص ۱۹) . «در این دوران نظریهی بطلمیوس در مورد مرکزیت زمین» بهوسیلهی کپلر و گالیله رد میشود (ص ۱۹). نویسنده اظهار میدارد که فرانسیس بیکن را میتوان «طلیعهی عصر خرد» تلقی نمود که توانست «تمام معارف عصر خود را بر مبانی جدیدی بازنویسی کرده و از نو پی افکند» (ص ۱۵). شاید بتوان «عصر روشنگری» را عصر تخریب و عصر سازندگی نامید؛ فلاسفهی این عصر برای تدوین نظرات نوین مجبور بودند نخست بناهای فکری قرونوسطایی، کلیسایی–ارسطویی را نابود نمایند و سپس پایهی اندیشههای نوین خود را در ویرانههای تفکرات سنتی برپا کنند.
در تأیید این سخن، کامنت کوتاه اما قابل تأملی را از راسل نقل کنم، آنگاه به سخنم ادامه دهم. راسل دربارهی اهمیت نظرات ارسطو میگوید: «مقام و منزلت ارسطو کمابیش همچون مقام و منزلت کلیسایی بیچونوچرا بود. در زمینهی علم نیز مانند فلسفه، ارسطو بهصورت مانع مهمی در راه پیشرفت فکری در آمده بود. از آغاز قرن هفدهم تا کنون، کمابیش هر پیشرفت فکری مهمی ناچار حرکت خود را با حمله به یکی از نظریات ارسطویی آغاز کرده است.» (راسل، تاریخ فلسفه غرب، ج ۱، ص ۳۲۱)
رنه دکارت، یکی دیگر از متفکران این عصر بود (ص ۲۰). دکارت در مورد شناخت جهان و طبیعت بر اندیشه و درست به کار بردن آن تأکید میکند، او میگوید: «آنچه ما درک میکنیم چیزی بیش از اندیشهی خود ما نیست» (ص ۲۱ ). دکارت در مطالعهی اندیشه به جایی میرسد که میگوید: «میاندیشم، پس هستم»؛ در واقع دکارت میگوید که این تنها چیزی است که میتوان بر آن یقین داشت، اما نه هر اندیشهای! بل اندیشهی «درست و صحیح». او بر مبنای این واقعیت سعی میکند به شناخت دیگر حقایق دست یابد (ص ۲۲) . او در رسالهی «گفتار در روش»، «خردگرایی را بهصورت روشی برای صحیح اندیشیدن و سازمان دادن ذهن معرفی کرد» (ص ۲۶).
نویسنده در این فصل متفکران دیگری را معرفی میکند که ازجمله میتوان به نیوتن اشاره کرد که یکی از «چهرههای بارز این عصر» (۲۸) بود. نیوتن با تدوین و ارائهی «نظریهی جاذبهی عمومی و اصول حرکت و نیرو و فیزیک نور» عقاید این عصر را متحول ساخت (ص ۲۹). نیوتن بر اساس دستاوردهای علمی خود در مورد نور، یک تلسکوپ ساخت که مشکل تلسکوپهای آن دوره، یعنی تجربهی نور در حواشی عدسی و در نتیجه مخدوش شدن تصویر را نداشت.
توماس هابز، جان لاک، مونتسکیو، ژان ژاک روسو ازجمله فلاسفه و متفکران این عصر به شمار میآمدند که جهتهای عصر روشنگری را گسترش دادند.
امانوئل کانت متفکر دیگر عصر روشنگری و از نوابغ فلاسفه بود. نویسنده نگاه نسبتاً مبسوطی به کانت و فلسفهی او میاندازد و در ابتدا میگوید: «کانت بود که تبیین فلسفهی خردگرایی را در پایان قرن ۱۸ به کمال رساند؛ مرگ وی در سال ۱۸۰۴ نیز پایان رسمی عصر روشنگری به شمار میرود.» (ص ۳۵ )
کانت از نابغههای فلسفه است. «نقش عمدهی کانت در تکامل فلسفهی علم مربوط به ادغام استدلالگرایی (Rationalism) {خردگرایی، اصالت عقلی} لایپنیتس که بر مبنای نظریهی دکارت پایدار شده بود و آزمونگرایی (Empiricism) {تجربهگرایی، اصالت تجربه} هیوم بود که میتوان شروع تدوین آن را کار فرانسیس بیکن تلقی کرد» (ص ۳۶)؛ برکلی و هیوم نیز به این نحلهی فکری تعلق دارند.
کانت در کتاب معروف خود «نقد خرد ناب»، مراحل اندیشه و تولیدات ذهن را مورد بررسی قرار میدهد و به دو نوع «شناسایی آزاد از تجربه» (a priori) {شناخت پیشینی} (ص ۳۸) و «شناسایی تجربی» (a posteriori) {شناخت پسینی}(ص ۳۷) میرسد؛ منبع شناخت پیشینی را ذهن و خرد و منبع شناخت پسینی را حس و آزمون حسی میداند و «علم مجموعه دانستههای تجربی است که در مورد ذات اشیا و شرایط و چگونگی ارتباط و قانونمندی آن حاصل میشود.» (ص ۳۷)
کانت در ادامهی بررسی خود بین قضاوتهای { احکام } تحلیلی و قضاوتهای ترکیبی تمایز قائل میشود. قضاوتهای تحلیلی بر مبنای «مفاهیم همانی» (tautology) (ص ۳۹) و قضاوتهای ترکیبی بر مبنای تجربه و آزمون انجام میگیرد و بر اساس همین تمایز، کانت به ۴ نوع گزاره متمایز میرسد: ۱- گزارههای تحلیلی-پیشینی، ۲- گزارههای تحلیلی-پسینی، ۳- گزارههای ترکیبی-پیشینی، ۴- گزارههای ترکیبی-پسینی.
نویسنده در فصل دوم «چند نکته دربارهی اندیشیدن» را مورد توجه قرار میدهد و اظهار میدارد که علیرغم اینکه «تکلم و زبان توسط انسان ... حداقل یکصد هزار سال است که به کار میرود» (ص ۵۳)، اما «از توان فعلی و ظرفیت مغز، انسان ۱۰ هزار سال است که به توان فعلی دست یافته» است و «این توان بالقوه حدود ۳۰۰ سال است که به دستاوردهای علمی و فنی شگرفی منتهی شده است (ص ۵۳) و این دستاوردها و توسعهی علمی و تکنولوژیکی» مرهون روشهای جدید درست اندیشیدن و روشهای جدید تنظیم و انباشت دستاوردهای اندیشهی بشری است. اما اندیشهی منطقی و درست اندیشیدن خود دارای «محدودیتهایی» (ص ۵۴) است، چراکه «ذهن نیکو داشتن کافی نیست، بلکه اصل آن است که ذهن را درست به کار» (ص ۵۵) بریم.
نویسنده در این فصل با بررسی تفصیلی «گفتار در روش درست به کار بردن عقل ...» مینویسد هدف دکارت در این «گفتار ... » بررسی ذهن و درست اندیشیدن و نحوهی بهکارگیری صحیح آن بوده است، سپس اشاره میکند که «گفتهی ظریف دکارت که شاید طنزآمیز نیز باشد، مبنی بر اینکه هیچکس از سهم عقل خود ناخرسند نیست» (ص ۵۵) و عقل میان مردم از هر چیز بهتر تقسیم شده است، «به این نتیجهگیری بزرگوارانه نیز ختم میشود که در واقع سهم عقل هرکس کمتر به ویژگیها و توان مغزی وی بستگی دارد، بلکه بیشتر به توان وی در راهبرد و استفادهی صحیح از عقل وابسته است» (ص ۵۵). اما علیرغم همهی اینها با توجه «به بررسیهای اخیر در خصوص ذهن و ویژگیهای آن با برخی محدودیتهای قدرت منطقی ذهن انسان» مواجه میشویم (ص ۵۶)، این محدودیتها از دو مبدأ ریشه میگیرند، «یکی کمبود اطلاعات و دیگری محدودیت ذاتی بالفعل ذهن در امر پردازش اطلاعات». (ص ۵۶)
بررسی عقل و درست به کار بردن آن به گونهای تفصیلی و با مثالهای فراوان از ریاضیات در این فصل انجام گرفته است و با نقلقولهایی از کتاب «گفتار ... » دکارت توضیح داده شده و نویسنده سعی کرده مسائل را روشن کند. برای درست اندیشیدن، نویسنده ۴ قاعدهی استدلال و تعقل را انتخاب میکند که عبارتند:
الف – هیچچیز را که بهخودیخود بدیهی نیست صحیح نپنداریم؛
ب – برای حل مسائل آنها را به اجزای کوچکتر و سادهتر تقسیم کنیم؛
ج – افکار خود را به ترتیب جاری سازیم و مسائل را از طریق حرکت از ساده به پیچیده حل کنیم؛
د – استدلال و استنتاج خود را به دفعات مورد بازنگری نقادانه قرار دهیم.
(ص ۲۶ و تکرارش در ص ۶۳)
نویسنده اضافه میکند که «نکات دیگری را که دکارت در کتاب گفتار ... مطرح کرده نیز باید به این فهرست اضافه کرد». (ص ۶۳)
طبیبیان بقیه این فصل را (از ص ۶۳ تا ۸۱) تحت عنوان فرعی «درست اندیشیدن» با ارائهی «امثال و حکم» ریاضی و منطقی به توضیح و توصیف روش درست اندیشیدن دکارت میپردازد. باید اضافه کنم که فصل دوم در واقع «تکملهای» برای فصل اول محسوب میشود که بیشتر در خدمت توضیح روش و نقش دکارت در بهکارگیری توانمندی ذهن و عقل است، حتی یکی دو مطلب فصل اول در فصل دوم نیز تکرار شده است.
در فصل سوم، نویسنده به «شناخت علمی تا ظهور اثباتگراها» میپردازد و اظهار میدارد که «در این نوشته مقدمتاً تعریف خاصی از علم مورد نظر است. برای نیل به تعریف علم ابتدا حیطهی فعالیت علمی را چنانکه تا اوایل قرن بیستم مطرح بود، تعریف» میکند (ص ۸۴). حیطهی فعالیت علمی شامل تدوین گزارهها و ساختارهای ذهنی از فهم است که دارای سازگاری درونی بوده و به طور متعارف با محک مشاهده و تجربه قابل نقد و آزمون باشد. طبق این تعریف، آنچه منظور از علم (Science) است فقط یک زیرمجموعه از معرفت (Knowledge) محسوب میشود (ص ۸۴).
معرفت انسان از مآخذ و منابع مختلف حاصل میشود و دارای تنوع بسیار است، اما نمیتوان همهی این اطلاعات و شناختهای حاصله را «علم» نامید، بلکه «از بین این زمینهها آنچه در حیطهی محسوسات قرار میگیرد به طور بالقوه به حیطهی علم مربوط میشود ...{مابقی} نوعی معرفت است» (ص ۸۴). بنابراین، «آنچه در اینجا علم نامیده میشود جزء کوچکی از مجموعهی معرفت است و دیگر زمینههای معرفت نیز زمینههای بسیار مهم و حائز اهمیت در حیات بشر هستند». (ص ۸۵)
نویسنده در خصوص روش تحصیل شناخت علمی به روش قیاس و روش استقراء میپردازد. روش قیاس «در منطق با نام ارسطو همراه است» (ص ۸۷) و «برای استنتاج گزارههای جدید از یک مجموعه گزارههای دادهشده و موجود به کار میرود» (ص ۸۷)؛ اما «هرجا که هدف کشف حقایق جدید است، روش قیاس بیفایده خواهد بود، زیرا چیزی به دانش ما اضافه نمیکند» (ص ۹۲)، بلکه برحسب «مقایسه و معارضه» (ص ۸۹) تنها میتوان نتایج منطقی صحیحی را از آن استنتاج کرد. بدیهی است هر استدلال قیاسی متشکل از دو مقدمه (صغری و کبری) و نتیجهگیری است که گزارهی نخست (صغری) مورد خاص و مشخصی را بیان میدارد و گزارهی دوم (کبری) حاوی یک قانون کلی است که حاکم بر مواردی مشابه گزارهی نخست است و گزارهی سوم، استنتاج حاصل از صغری و کبری است.
صغری : آهن یک فلز است.
کبری : همهی فلزات در اثر حرارت منبسط میشوند.
نتیجهگیری : پس آهن در اثر حرارت منبسط میشود.
این استدلال صرفاً رابطهی آهن و حرارت و نتیجهی حاصله را به ما نشان میدهد و نه چیزی تازه را؛ در بطن ساختاری این استدلال کشف اطلاعات جدید وجود ندارد؛ بنابراین، در قرونوسطی که کسب «معرفت» صرفاً مبتنی بر استدلال قیاسی و نقل اقوال فلاسفهی بزرگ بهویژه ارسطو و کتب مقدس و نظایر آنها بود هیچگونه پیشرفتی در دانش بشری حاصل نمیشد جز تکرار بیانات قدما (ص ۹۰). شکلگیری ذهنیت پژوهندگان معرفت نیز به این امر بستگی داشت که ابتدا از کسی مطالبی را شنیده و تحت تأثیر چه کسی قرار گرفتهاند، یا ابتدا مطلب را در کجا خواندهاند و ابتدا چه عاملی به ذهنیت آنها شکل داده یا از چه کسانی مستمری و شهریه دریافت میکردهاند (تأکید از من است)، چون معیاری مشخص برای تصمیمگیری یا حداقل جدا کردن صلحآمیز حیطهی نظریات وجود نداشت (ص ۹۰).
با پیشرفت اندیشهی علمی در میان محققان و شک و تردید دربارهی تفکرات ارسطویی-کلیسایی قرونوسطی، پژوهشگران روی به بررسی عینی پدیدهها آوردند و گالیله در سال ۱۶۰۹ با اختراع تلسکوپ عظیم و نظارهی حرکت ستارگان «نشان داد که اقمار مشتری به گرد مشتری میگردند نه به گرد زمین؛ بنابراین، زمین مرکز جهان نیست» (ص ۹۱) و بدینترتیب نظریهی کپلر را تأیید کرد؛ این اولین ضربه به روش و استدلال قیاسی بود. فرانسیس بیکن در قرن هفدهم به روش مطالعهی استقرایی رسمیت بخشید (ص ۹۲) و راه را برای مطالعهی علمی -مشاهده و تجربه- هموار کرد.
روش استقراء (inductive): یعنی «قریهپیمایی»، از جزئی به کلی رسیدن؛ نویسنده در تعریف این اصطلاح میگوید: «استقراء عبارت است از حرکت از مشاهدات و واقعیات خاص بهسوی استنتاج عام» (ص ۹۲). «روش استقراء از قرن هفدهم یکی از پایههای روش علمی در علوم طبیعی و اجتماعی را تشکیل داد ... این روش (مشاهده، دستهبندی، مقایسه، جمعبندی و نتیجهگیری و تکرار آزمایش) گرچه نتایج قابل استفادهی فراوانی را به ارمغان آورد، اما از یک اشکال منطقی عمده برخوردار است؛ اشکال اصولی این است که چگونه میتوان از مشاهدههای معدود نتایج عام، گزارههای عام صحیح استنتاج کرد؟ (ص ۹۳)
اما استنتاج استقرایی بعدها با مشکل دیگری مواجه شد و نتیجهی حاصله از آن، از اطمینان قبلی برخوردار نبود؛ چگونه میتوان اطمینان داشت که فردا و فرداهای دیگر خورشید همچنان از خاور طلوع خواهد کرد؟ (ص ۹۳-۹۵ ) نتیجهی استدلال استقرایی از سطح یقین و اطمینان به سطح احتمال با درجهی بالا نزول کرد؛ گرچه این ایراد از نظر منطقی و نظری به استقراء وارد است، اما تا زمانی که نتایج استدلال استقرایی عملاً رد نشدهاند، مطمئنترین شناخت علمی به شمار میآیند.
دکتر طبیبیان در صفحات بعدی این فصل در رابطه با تمییز علم از غیرعلم، مسئلهی مرز میان این دو شناخت را مطرح و مکتبهای «احراز یقین منطقی» را مورد بررسی قرار میدهد. (صص ۹۷-۱۰۴)
در مکتب اثباتگرایی (Positivism) «اثبات قطعی گزارهها تنها روش قابل قبول برای شناخت علمی تلقی میشد؛ اما اصحاب این مکتب چند ویژگی جدید را نیز به بحث شناخت علمی اضافه کردند» (ص ۹۷)؛ یکی از ویژگیهای این مکتب رد «مطالب متافیزیکی ... بهعنوان مطالب اشتباه» و غیرعلمی ... و «مقابله با اندیشههای متافیزیکی و عکسالعمل سختگیرانه در مقابل ارتجاع سنتی حاکم بر تفکر اعصار و دورانهای قبل بود». (ص ۹۷)
مکتب پوزیتیویسم منطقی تحت عنوان «حلقه وین» در سال ۱۹۲۵ در وین شکل گرفت. شاید بتوان گفت کتاب «زبان، حقیقت و منطق» نوشتهی الف. ج. آیر بهعنوان مانیفست این مکتب تلقی میشد و «از تأثیرگذارترین آثار» حلقهی وین به شمار میرفت.
اصحاب این مکتب ضابطهی (= ملاک) اثبات را برای تشخیص بین گزارههای «دارای معنی» از گزارههای «بدون معنی» پیشنهاد میکردند ... زمینهی این فلسفهی علم به قرن ۱۹ بازمیگردد؛ لیکن مهمترین تجلی آن مربوط به فعالیت گروهی از دانشمندان مشهور نیمهی اول قرن بیستم است که به نام حلقهی وین مشهور شدند. حلقهی وین متشکل از «گروهی از دانشمندان مشهور نیمه اول قرن بیستم» بود که توسط موریتس شلیک، فیزیکدان دانشگاه وین در سال ۱۹۲۵ پایهگذاری شد و متفکران مشهوری مانند رالف کارناپ، هربرت فینگل، فلیپ فرانک، کورت گودال، کارل منگر، اوتو نوراث و فردریک وایزمان عضو آن بودند. روایت این گروه از مکتب احراز یقین را مکتب احراز یقین منطقی گویند... تأکید عمدهی این مکتب بر شواهد تجربی و مشاهده و آزمون قرار داشت. (ص ۹۸)
«تا دههی ۱۹۳۰ بهتدریج مشخص شد که ضابط اثبات مورد نظر این مکتب بیش از حد محدودکننده بوده است؛ ازاینرو، متفکران این مکتب ضابطهی دیگری را به کار بردند که عبارت بود از ضابطهی تأیید؛ اما این ضابطه هم دیری نپایید که در سال ۱۹۴۵ از طرف کارل همپل مورد نقد قرار گرفت و اعتبار علمی خود را از دست داد.» (ص ۱۰۲-۹۹)
ایرادات «منطقی و عملی که بهتدریج به روش تأیید» وارد شد، توجه فلاسفه علم را به ضابطهی دیگری معطوف داشت، ازجمله کارل پاپر که در صدد ضابطهای جدید برای جایگزینی «اثباتپذیری» و «تأییدپذیری» بود، روی به ضابطهی «ابطالپذیری» آورد.
نویسنده در فصل چهارم، «روش علمی: اثباتگرایی و ابطالپذیری» را به تفصیل بررسی میکند. در واقع فصل چهارم بررسی تفصیلی برخی از مطالب فصل سوم است که نویسنده میگوید: «در این فصل این مکتب (اثباتگرایی منطقی) با جزئیات بیشتری ارائه میشود» (ص ۱۰۸).
نویسنده با توصیف «سابقهی تاریخی» پوزیتیویسم منطقی (صص ۱۰۸) که تکرار تفصیلی بخشی از صفحهی ۹۸ است، اظهار میدارد که «حلقهی وین بر مبنای دستاوردهای علمی دانشمندان بزرگی مانند نیوتن و داروین و گنجینهی عظیمی از دانشی که توسط متفکران بزرگ آن عصر ارائه شده بود، سعی در تبیین روش علمی نمودند ... این مکتب فکری تأثیر خود را تا دههی ۱۹۷۰ در اندیشه و روش علمی تثبیت کرد» (صص ۱۰۹ و ۱۱۰). از نظر حلقهی وین، وظیفهی اولیهی فلسفه این است که «معنای» مفاهیم و عبارتها را تعیین کند، خصوصاً تعیین «معنا» در مورد عبارتها و جملههای علمی از اهمیت عمده برخوردار است. باید توجه کرد که «از نظر این مکتب، بدون معنی به معنای رایج بیمعنی نیست، بلکه به معنای این است که گزاره فاقد محتوای تجربی و بار مثبت شناختی است» (ص ۱۰۱). این دیدگاه در واقع عکسالعملی بود در مقابل آثار فکری و فلسفی رایج و تأثیرگذاری فلسفهی آلمانی آن زمان که تحت تأثیر هگل و هایدگر شکل گرفته بود (صص ۱۱۱-۱۱۲) .
یکی دیگر از اهداف اعضای حلقهی وین «تلاش برای یکدست کردن قواعد علمی برای رشتههای مختلف، ایجاد اتحاد در روشهای رشتههای مختلف مثل فیزیک، شیمی و زیستشناسی بود» (ص ۱۱۳) . در واقع نهایت تلاش آنان یگانهسازی رشتههای مختلف علوم بود.
در مکتب پوزیتیویسم منطقی، دو کتاب «زبان، حقیقت و منطق»، تألیف آ. ج. آیر و «رسالهی منطقی-فلسفی» نوشتهی ویتگنشتاین که به اختصار به تراکتاتوس معروف است، بیشترین تأثیر را داشتند. آیر استدلال میکرد که گزارههای اینهمانی در واقع گزارههایی هستند که درستی آنها ذاتی است و نیازی به آزمون عملی ندارند و یک بخش از جمله تکرار همان بخش دیگر است ... از نظر او ریاضی و منطق، گزارههایی ازایندست را تولید میکنند ... از طرف دیگر جملههای ترکیبی دربارهی جهان بیرونی مطلبی را تأیید یا رد میکنند ... اعتبار گزارههای ترکیبی را صرفاً نمیتوان بر اساس تعریف و تبیین کلماتی که در آنها به کار رفته است تأیید یا رد کرد ... بنابراین، گزارههای دارای معنی آن گزارههایی هستند که در آنها شرایطی بیان شده که میتوان آن را بر اساس مشاهده یا آزمون تأیید یا رد کرد. بر این اساس است که از نظر او مطالب مافوقالطبیعه علیالاصول نه قابل تأیید و نه قابل رد هستند؛ بنابراین صحت یا عدم صحت آنها اصولاً قابل بحث نیستند ... (ص ۱۱۷) و فاقد اعتبار علمی هستند.
فلسفهی علم از دیدگاه پوزیتیویسم منطقی «سه وجه اساسی» (ص ۱۲۰ ) و متمایزی دارد.
۱- «تعیین ضابطهی تفکیک علم از غیرعلم، ۲- نقش و پایگاه تئوری و عبارتهای نظری در بررسی علمی، ۳- ذات و کارکرد بیان و توضیح مطالب علمی» (ص ۱۲۱ ).
ملاک تمییز گزارههای علمی از غیرعلمی همانا «دارای معنی» بودن یا «فاقد آن» است که یک گزاره میتواند در مرحلهی «آزمون تجربی» از خود نشان دهد. طبیبیان اضافه میکند که «متفکران اولیه امکان اثبات کامل گزارهها را شرط معنادار بودن تلقی میکردند» (ص ۱۲۱) اما بهتدریج و در روند زمان مشخص شد که «این ضابطهی شناخت علمی بسیار سختگیرانه و محدود است» (ص ۱۲۱). از اواخر دههی ۱۹۳۰ «این گروه به جای ضابطهی اثباتپذیری متوجه ضابطهی تأییدپذیری (Verification) شد» (ص ۱۲۲) . طبق این ملاک، یک فرضیه زمانی علمی تلقی میشود که «قابل آزمون بوده و موارد آزمونشده یا فرضیه را تأیید کند یا تأیید نکند» (ص ۱۲۲)؛ البته ملاک «تأییدیه» نیز بهتدریج مورد انتقاد قرار گرفت. یکی از منتقدین ملاک «اثباتپذیری» و «تأیید» کارل پاپر بود (ص ۱۲۷).
پاپر گرچه از اعضای حلقهی وین نبود، اما با حلقه رابطهی نزدیکی داشت. پاپر مدعی شد که «ابطالپذیری» یک گزاره میتواند ملاک علمی آن تلقی شود: «هر گزارهی علمی باید علیالاصول قابل ابطال باشد» (ص ۱۲۸) و گزارهای که بههیچوجه قابل ابطال نباشد، نمیتوان علمی تلقی کرد.
دکتر طبیبیان بهدرستی و بجا این نکته را که پاپر مطرح کرده، متذکر میشود که برخی از گزارههای عام گرچه قابل اثبات نیست، مثل «تمام قوها سفید هستند»، زیرا امکان مشاهدهی تمام قوهای جهان وجود ندارد، اما گزارهایست ابطالپذیر، زیرا با مشاهده یک قوی غیرسفید ابطال میشود. * این گزاره طبق ضابطهی اثباتگراها فاقد معنا است، اما طبق ضابطهی ابطالپذیری پاپر علمی تلقی میشود (ص ۱۲۹). بدینترتیب، ملاک ابطالپذیری پیشنهاد پاپر بهتدریج جایگزین ضابطههای «اثبات» و «تأیید» شد و ازآنپس فلسفهی علم در رویکرد خود به «گزارههای علمی و غیرعلمی» تغییر یافت.
نویسنده در فصل پنجم، تحت عنوان «ویرایشهای مختلف ابطالپذیری»، برداشتهای متفاوت از این ملاک تشخیص و تمییز گزارههای علمی از غیرعلمی را تا حدی به تفصیل بررسی میکند. طبیبیان مینویسد: تولد علم جدید و تکنولوژی جدید از این اعتقاد خوشبینانه که انسان توان تحصیل علم و دانش را دارد، نشئت گرفت؛ و «سخنگویان اولیهی آن بیکن و دکارت بودند» (ص ۱۳۳) . اما به موازات این عقیده «یک پیوند متضاد دیگری قرار داشت؛ متضاد آن نیز عدم اعتقاد به توان انسان در خردورزی و عدم اعتقاد در توان انسان برای راه یافتن به حقیقت است» (ص ۱۳۴). اما پاپر مخالف این اعتقاد خوشبینی «اپیستمولوژیکی» بیکن و دکارت بود؛ «از نظر پاپر مآخذ غایی دانش وجود ندارد، مآخذ همهی دانشها ادراک انسانی است» (ص ۱۳۵).
پاپر پس از بررسی انتقادی ملاکهای اثباتپذیری و تأییدپذیری، به این نتیجه رسید که ملاکهای موجود در تمایز علم از غیرعلم عاری از نقص و ایراد نیستند؛ بنابراین، خود ملاک «ابطالپذیری» را پیشنهاد کرد و در کتاب «منطق اکتشافات علمی» (۱۹۲۷) و کتاب «گمانههای متهورانه و ابطال، رشد دانش علمی» ** (۱۹۶۵)، نظریهی ابطال را به تفصیل بررسی و پیشنهاد کرد. به نظر پاپر، «نظریهای علمی است ... که از قبل معین باشد که تحت چه شرایطی و مشاهداتی یا به ظهور چه نوع نتیجهای از تجربه و آزمایش ... آن تئوری ابطال میشود» (ص ۱۴۳) . نویسنده توضیح میدهد که «منظور از ابطالپذیری این است که گمانههای علمی باید این آمادگی را داشته باشند که با آزمون ابطال محک زده شوند، اما از این آزمون، باطل نشده بیرون آیند؛ به این نحو، هیچ علم قطعی وجود ندارد و آنچه علم است در واقع گزارهها و گمانههایی است که تا کنون از آزمون ابطالپذیری موفق بیرون آمدهاند و البته ممکن است بعداً ابطال شوند» (ص ۱۴۰). در اینجا لازم میدانم توضیح دهم که «ابطالپذیری» علم علیرغم نظر برخیها نقطهضعفی برای علم محسوب نمیشود، بلکه علم از «طریق تلاش برای ابطال کردن گمانهها پیشرفت میکند» (ص ۱۴۰)؛ چون در غیر این صورت، تبدیل به یک «معرفت دگم» میشد که میتوانست مثل عقاید کلیسایی قرونوسطایی نسلاندرنسل تبدیل به مانع تحول و پیشرفت علم شود.
امره لاکاتوش، یکی دیگر از فلاسفهی علم بعد از پاپر به شمار میآید که با انتقاد از «ابطالگرایی» پاپر در این نظریه تجدیدنظر به عمل آورد؛ او میگوید: اگر ما نتوانیم یک تئوری یا فرضیه یا گزارهی علمی را بر اساس هزاران مورد مشاهده، اثباتشده تلقی کنیم، اما با وجود یک مورد تجربه یا مشاهدهی نقض کافی است که تئوری علمی را کنار بگذاریم و ابطالشده تلقی کنیم (ص ۱۴۶)، صحیح نیست؛ او این روایت را «روایت ابطالگرایی سختگیرانه» (ص ۱۴۶) نام نهاد.
در فصل ششم، نویسنده «نظریهی انقلابهای علمی توماس کوهن» را مورد بررسی قرار داده است. کوهن در سال ۱۹۶۲ کتاب «ساختار انقلابهای علمی» ## را منتشر کرد و وسیعاً مورد استقبال علاقهمندان قرار گرفت که تازهترین «چاپ آن در سال ۲۰۱۲ به بازار آمده است» (ص ۱۷۱) . طبیبیان اظهار میدارد که «آنچه مورد توجه کوهن است این پرسش است: علم چگونه متحول میشود و رشد میکند و سازوکار این امر کدام است؟» (ص ۱۷۲)
کوهن بر این باور است که رشد و تکامل علم بر مبنای انبوهشی نبوده و «در طی یک مرحله مداوم و یکنواخت رشد نمیکند، بلکه در بسیاری موارد بهصورت جهشی از یک پارادایم به پارادایم دیگر متحول میشود». او استدلال میکند که «رشد علوم در واقع بر اساس بروز و ظهور انقلابهای علمی انجام میشود» (ص ۱۷۳)؛ حاصل هریک از انقلابهای علمی، پیدایش یک پارادایم نوین است که جایگزین پارادایم پیشین میشود.
کوهن در واقع از دو علم متفاوت سخن میگوید : ۱- علم متعارف ++ یا علم انبوهشی، ۲- علم انقلابی یا جهشی.
علم متعارف «مبتنی بر پژوهش در زیر چتر پارادایمهای جاافتاده است» (ص ۱۷۴)، یا به عبارت خود کوهن، علم متعارف «به معنی پژوهشی است که بهصورتی مستحکم بر شالودهای از یک یا چند دستاورد علمی بنا شده است و جامعهی علمی خاص در مدتی از زمان به آن دستاوردها معتقد است و آنها را اساساً آیندهی خود قرار میدهد» (کوهن، ترجمه آرام، ص ۲۵ ) . کوهن بر این باور است که علم متعارف، علم انبوهشی است که در فرایند زمان و پژوهش محققان بر مبنای یک پارادایم مورد قبول جامعه علمی خاص گسترش یافته است.
اما علم انقلابی یا جهشی بر مبنای جایگزینی پارادایم نوین به جای پارادایم پیشین به وجود میآید که ناسازگار با علم متعارف موجود است. کوهن جابهجایی پارادایمها را انقلاب علمی میخواند و اظهار میدارد که «انقلابهای علمی در اینجا اشاره به دورههای رشد غیرانبوهشی علم است که در آنها یک نمونه (پارادایم) قدیمی بهصورت کلی یا جزئی با یک نمونه (پارادایم) دیگر ناسازگار با آن جانشین میشود» (کوهن، ترجمه آرام، ص ۹۹).
طبیبیان در این خصوص مینویسد که «پس از قبول عمومی یک نظریه مانند داروین و تکمیل آن، دوران علم عادی در چارچوب پارادایم جدید شروع میشود. در چارچوب یک پارادایم، مقایسهی یافتهها و مشاهدات با تئوریها و تکمیل و تهذیب تئوری انجام میگیرد؛ این مراحل آن چیزی است که در مقطع وجود علم رایج انجام میشود. تغییر و تبدیل پارادایمها آن چیزی است که انقلاب علمی تلقی میگردد» (ص ۱۷۹).
در واقع جابهجایی پارادایمها و تبدیل آنها در طول زمان به علم متعارف و پیدایش پارادایم نوین و بهروز انقلابها، مسیر رشد و تکاملی علم را تشکیل میدهند. کوهن تأکید میکند که علم نه به گونهی «انبوهشی»، بل به طور «جهشی» و بر اساس انقلاب علمی رشد مییابد.
نویسنده در بررسی خود به این نتیجه میرسد که «گرچه کوهن در اصل، نظریهی پوپر و لاکاتوش را در چارچوب علم رایج ملاحظه میکند، اما او نیز نوعی ابطالپذیری را میپذیرد، به این معنا که ابطالپذیری او شامل جایگزینی کلیت یک پارادایم با پارادایم دیگری میشود و ضرورت این امر هم ازجمله وجود یک پارادایم جایگزین است. » (ص ۲۰۰)
در فصل هفتم، نویسنده «تورش در ادراک و استنتاج: ملاحظاتی دربارهی پژوهش علوم رفتاری» را مورد بررسی قرار میدهد و در همان پاراگراف آغازین هشدار میدهد که «اگر کسی ضرورت استفاده ازپاردایمهای موجود علمی در رشتهی مورد مطالعهی خود را منکر شود، در واقع منکر نسبت خود با علم شده است» (ص ۲۰۵). سپس دکتر طبیبیان بهدرستی به تفاوت علوم تجربی و علوم انسانی اشاره میکند: «برخلاف فیزیک و نجوم که موضوع مطالعه از محقق مستقل است و از خود هوش و ارادهی جداگانه ندارد، مطالعه در مورد انسان پیچیدگیهای خاص خود را دارد که از پیچیدگی رفتار انسان حاصل میشود» (ص ۲۰۷). در توضیح بیشتر این تفاوت شاید بتوان گفت که «موضوع مورد مطالعهی علوم تجربی، ماده بدون تفکر، ثابت و غیرمتغیر بوده که بهوسیلهی تعاریف واضح و روشن و حتی فرمولهشده مشخص و معین میگردد ...» (ص ۱۶) $ درصورتیکه «موضوع مطالعهی علوم اجتماعی، جامعه و امور اجتماعی است. جامعه متشکل از افراد گوناگونی میباشد که در طول تاریخ خود نهادها و پدیدههای اجتماعی را تأسیس و تکمیل میکند» (ص ۳۲). $
نویسنده در این فصل تحت عنوان «برخی ملاحظههای خاص مربوط به علوم رفتاری»، دستاوردهای دانیل کاهنمن را بررسی میکند و در مورد ذهن انسان (به نقل از او) میگوید: ذهن انسان دارای دو سیستم است، «اولی آن سیستمی است که کارش پاسخگویی و ارائهی نتایج و دستمایههای سریع و ظاهراً بدون تأمل و فاقد چکشکاری و در نتیجه از همان نوع گزارههایی است که دائم مغز انسان تولید میکند» (ص ۲۰۹) که به «برداشتهای ذهنی» معروفند. در خصوص سیستم دومی خاطرنشان میسازد که «کار سیستم دومی، سنجش، ارزیابی، نقادی و تفکر شدیدتر و پرمایهتر و استنتاج منطقی و عقلایی از دستمایههای ذهن است. کار سیستم دوم، کند و پرزحمت و نیروبر است» (ص ۲۰۹). نویسنده با ارائهی مثالهایی میکوشد این دو جنبهی ذهن را توضیح دهد.
در صفحات پایانی فصل هفتم، نویسنده متذکر میشود که «گرچه تحقیقات کاهنمن و همکاران او سعی میکند بسیاری از جنبههای رفتاری انسان را توضیح دهد و این امر برای روشنگری وجوه رفتاری برای اقتصاددانان اهمیت دارد، اما برجستهترین بخش کار کاهنمن در نظریهی اقتصادی مربوط به تحقیقات او برای حل معمای موسوم به تعارض الیس (Allis) است. مشخصاً معرفی اصل پرهیز از زیان بر اساس ویژگیهای ذهن انسان را مهمترین هدیهی روانشناسی به اقتصادی رفتار میداند» (ص ۲۳۲) .
در فصل پایانی (فصل هشتم) کتاب، نویسنده به «ملاحظاتی دربارهی محدودیتهای خردورزی» میپردازد و اظهار میدارد همانطور که «قبلاً اشاره شد، حواس پنجگانهی انسان که از طریق آن اطلاعات دنیای بیرون به انسان {منتقل میشود} دچار خطاهای مختلف هستند؛ این واقعیت بهخوبی مورد توجه و شناخت قرار گرفته است، ذهن انسان نیز میتواند دچار خطاهای مختلف شود» (ص ۲۳۹).
نویسنده در این فصل به اهمیت ریاضیات و نقش آن در رشتههای مختلف علوم میپردازد و به کارهای گوتلوپ فرگه (ص ۲۴۰) و جورج کانتور، دو ریاضیدان معروف اشاره میکند، آنگاه پارادوکس راسل را مورد توجه قرار میدهد. نویسنده میگوید: «ظهور این تناقضها تلاش ریاضیدانان برای بازسازی ساختار منطقی ریاضیات را افزایش داد» (ص ۲۴۱)، ازجمله هیلبرت «پروژهای را ... برای جلب همکاری ریاضیدانان به نام دوران برای تدوین و اثبات سازگاری درونی ریاضی بهطورکلی و یک بار برای همیشه» آغاز کرد (ص ۲۴۱)؛ اما این پروژه «با مقالهای که کورت گودل نوشت کلاً تخریب شد» (ص ۲۴۲) .
طبیبیان تحت عنوان فرعی «مسئلهی سازگاری درونی سیستمهای رسمی و اثبات گودل» به بررسی کار گودل میپردازد. «برای درک اثبات گودل میتوان به پارادوکس مشهور به پارادوکس دروغگو توجه کرد که سابقهی طرح آن به قرن ششم قبل از میلاد برمیگردد» (ص ۲۴۳)؛ سپس در توضیح آن میگوید که نمیتوان گزارهای مشخص را مبنی بر اینکه «من در حال دروغ گفتن هستم»، اثبات یا رد کرد، چون «این گزاره یک گزارهی غیرقابل تعیین است، یعنی تعیین صحت یا عدم صحت آن ممکن نیست. تأمل گودل به این گروه گزارهها قابل تعمق است» (ص ۲۴۳).
نویسنده در توضیح و تفسیر اینگونه گزارهها و پارادوکسها به تفصیل سخن میگوید و خاطرنشان میسازد که «بعضی گزارهها وجود دارد که نه صحیح و نه غیرصحیح هستند یا به زبان دیگر بعضی گزارهها از نوع غیرقابل تصمیمگیری هستند» (ص ۲۵۳) و حتی «گزارههای صحیح بسیاری وجود دارند که قابل اثبات نیستند» (ص ۲۵۳) .
پایان سخن
وقتی کتاب «روش علم» را برای مطالعه به دست گرفتم، انتظار داشتم که نویسنده ضمن بررسی روش علم، تعریف جامع و مانعی از علم ارائه داده و سپس راه و «روش» رسیدن به چنین شناختی را نشان دهد؛ اما متأسفانه نگاه نویسنده در این بررسی اولاً، در مجموع وصفی تاریخی به روشهای گوناگون علم از ارسطو و بعد از عصر روشنگری گرفته تا پوپر، لاکاتوش و کوهن و گودل ریاضیدان است. ثانیاً، جایی هم که میرسد تا تعریفی از علم ارائه دهد، تعریف علم را به امان خدا میسپارد و به «حیطهی فعالیت علمی» میپردازد: «لیکن در این نوشته مقدمتاً تعریف خاصی از علم مورد نظر است، برای نیل به تعریف علم ابتدا حیطهی فعالیت علمی را چنانکه تا اوایل قرن بیستم مطرح بود تعریف میکنیم. حیطهی فعالیت علمی شامل تدوین گزارهها و ساختارهای ذهنی از فهم است که دارای سازگاری درونی بوده و به طور متعارف با محک مشاهده و تجربه قابل نقد و آزمون باشد. طبق این تعریف آنچه منظور از علم (science) است فقط یک زیرمجموعه از معرفت (knowledge) محسوب میشود ...با این تعریف، علم فقط به حیطهی محسوسات و پدیدههای بالقوهی قابل مشاهده محدود میشود. این یک تعریف مانع است ... » (ص ۸۴) . و بالاخره تا آخر کتاب خواننده از «علم» تنها یک مفهوم محدود و ناچیزی از مجموعه معرفت را در ذهن خود مجسم میکند. «در واقع آنچه در اینجا علم نامیده میشود جزء کوچکی از مجموعهی معرفت است ... » (ص ۸۵) .
دکتر طبیبیان گاهی «نظریه» و «تئوری» را طوری به کار میبرد که گویی دو مفهوم متفاوت و جداگانهای هستند. «تئوریهای اولیهی علمی طبعاً ساختارهای سادهی منطقی بودهاند و به همین دلیل نیز دانشمندان تفاوتی بین این مفهوم با مفاهیم نزدیک با آنها مانند فرضیه یا نظریه قائل نمیشدهاند» (ص ۱۶۴). البته تئوری با فرضیه (hypothesi) متفاوت است، اما معادل نظریه در زبان انگلیسی همان تئوری (theory) است که از سالهای اولیهی ترجمهی انگلیسی به فارسی به کار میرود.
چرا نویسنده چنین اشتباهی میکند؟ معادل انگلیسی که برای نظریه در پاورقی میدهد CONJECTURE است که در صفحات پیشین آن را به معنای «گمانه» یا حدسیات ترجمه کرده است؛ اما در این قسمت فراموش کرده که قبلاً برای CONJECTURE معادل «گمانه» را گزیده است؛ همین اشتباه را دوباره در این جمله مرتکب میشود: « ... بسیاری از فلاسفهی علم مفاهیم فرضیه (HYPOTHESIS)، نظریه (CONJECTURE)، تئوری و پارادایم را در مواردی به جای یکدیگر به کار بردهاند» (ص ۱۶۳) .
دکتر طبیبیان در برابر برخی واژگان انگلیسی علیرغم وجود معادلهای مأنوس و جاافتاده، معادلهای نامأنوس به کار میبرد که ذهن خواننده را مغشوش میکند و تا با انگلیسی زیرنویس تطبیق نداده، نمیتواند حدس بزند که منظور نویسنده چه هست. در ذیل چند نمونه را مشاهده میکنیم:
پیشنهاد نویسنده
اصالت عقل-خردگرایی: استدلالگرایی: Rationalism (ص ۳۶)
شناخت پیشینی: شناسایی آزاد از تجربه: a priori (ص ۳۸)
شناخت پسینی: شناسایی تجربی:a posteriori (ص ۳۷)
حشو، اینهمانی: مفاهیم همانی: tautology (ص ۳۹)
احکام-قضایا: قضاوتها:justifications (ص ۳۹)
آگوست کنت: آگوست کامپت:Auguste Comte (ص ۴۶)
قیاسی: استقرایی:deductive (صص ۵-۱۲۴)
دوئم: دوهم:Duhem (ص ۱۴۹)
ستارهی دنبالهدار (ذو ذنب): سیارک: comet (ص ۱۶۱)
لاکاتوش: لاکوتاش:Lakatos (ص ۱۶۴ و دیگر جاها)
گوتلوب فرگه: گاتلاب فریگ:Gohlab Frege = (Gottlob F.) (ص ۲۴۰)
توفیق نویسنده را در خدمت به «جامعهی علم و دانش» آرزو میکنیم.
پانویسها:
# - این یکی از مثالهای رایج در فلسفه علم بود، اما از زمانی که قوهای سیاه کرانههای جنوبی استرالیا به طور گسترده شناخته شدند دیگر اعتبار خود را از دست داد.
قوهای سیاه کرانههای جنوبی استرالیا
**- این کتاب توسط احمد آرام تحت عنوان «حدسها و ابطالها، رشد شناخت علمی» ترجمه و از طرف شرکت سهامی انتشار (۱۳۶۳) چاپ شده است که البته نه ترجمه و نه چاپ آن موجه است. چقدر شایسته است که یک مترجم علاقهمند به اینگونه کتابها یک بار دیگر یک ترجمه قابل قبول از آن را در اختیار علاقهمندان قرار دهد.
## - این کتاب کوهن در سال ۱۳۶۹ به ترجمهی احمد آرام از طرف انتشارات سروش چاپ و منتشر شده است. ترجمهی ناهموار و گاه معادلهای فارسی نامطلوب موجب شده که این متن بسیار معروف نیاز به ترجمهی جدید داشته باشد.
++ - احمد آرام در ترجمهی اصطلاح Normal Science علم هنجاری را انتخاب کرده و دکتر طبیبیان از اصطلاح «علم رایج یا عادی» استفاده نموده و علی پایا «علم متعارف» را به کار برده است؛ به نظر من اصطلاح «علم متعارف» در برابر علم انقلابی مناسبتر و مرجح است.
$ - من در کتاب روششناسی علوم اجتماعی (شرکت سهامی انتشار، تهران، ۱۳۶۵ ) در خصوص تفاوتهای علوم تجربی و اجتماعی در بخش ویژگیهای علوم تجربی ۶ مورد اختلاف را بررسی کردهام که یکی از مهمترین موارد اختلاف، موضوع مطالعه این دو سیستم مطالعاتی است. موضوع مطالعهی علوم تجربی ماده بدون تفکر (در تعریف انسان گوییم: حیوانی است متفکر) ثابت و غیرمتغیر است (ص ۱۶)، درحالیکه، موضوع علوم اجتماعی، جامعه و امور اجتماعی است که جامعه خود متشکل از افراد گوناگون، متفکر و آگاه است که در طول تاریخ خود تحول یافته و نهادها و پدیدههای اجتماعی را تأسیس و تکمیل کرده است ... (ص ۳۱) .
نظرات مخاطبان 0 1
۱۳۹۵-۰۱-۰۲ ۲۳:۳۳محمد طبيبيان 0 0